کد مطلب:193954 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:178

زاهد و ترس از گناه
پیرمردی روزی با خود اندیشید كه من شصت سال است زندگی می كنم. این شصت سال حدود بیست هزار روز می شود. اگر در هر روز فقط یك گناه مرتكب شده باشم می شود بیست هزار گناه. بابت كدام یك از خدا عذر بخواهم و كدام یك را می توانم جواب دهم. در این افكار غوطه ور بود كه ناگهان از شدت ناراحتی سكته كرد و جان به جان آفرین تسلیم نمود. در دنیا خیلی ها سكته می كنند: فلانی در فلان شهر به دنبال پایین و بالا رفتن قیمت ها سكته می كند و می میرد، دیگری به سبب اختلاف خانوادگی یا تقسیم ارث سكته می كند. همام نیز پس از شنیدن صفات متقین از زبان امیرمؤمنان علیه السلام تاب نیاورد و جان مشتاقش از كالبد تن خاكی بیرون رفت. «فصعق همام صعقة كانت نفسه فیها [1] ؛ همام فریادی كشید و جان داد».

یكی از دوستان خبر مرگ شخصی را برایم آورد. از او پرسیدم: چه مرضی علت مرگ او شد؟ گفت: هیچ، فقط این آقا در زمان حیات پدرش مقداری پول خرج خانه مسكونی او كرده بود. پس از فوت پدر، به وارث دیگر گفت: علاوه بر سهم الارث باید آن پول هم در سهم من لحاظ شود و سهم بیشتری از دیگران نصیبم شود. این را كه گفت بین آنها مشاجره شد و چند لحظه بعد در حالی كه روی صندلی نشسته بود ناله ای كرد و مرد.



[ صفحه 167]




[1] نهج البلاغه، خ 193 (خطبه همام).